امروز بر خلاف بعضی روزهایی که احتمال می دادیم مهمون بیاد، اصلا فکرشو نمی کردم که میزبان بشیم...جالب اینکه 3 تا خانواده مهمون داشتیم و من بعنوان کسی که مسافرم و می خواهم برم حس خاصی داشتم ولی خیلی دوست داشتم که می دانستم تردید ناگفته آنها چیست...؟؟!  و چون نفهمیدم آرام بودم بی صدا از هر توجیه و ناکرده ای...کاش که اشتباه نکرده باشم...

طبق عادتی که تو این مدت بعد از فراغت از کابوس دفاع در من ایجاد شده بود صبح دیر از خواب بیدار شدم...پاهایم درد نمی کردند خدارا شکر نه آنقدر مغرور که گمراه شوم...این روزها به اجبار مامان باید خودم آشپزی کنم خوشم می آید ولی عجیب که بی قرارم از پنپل همیشگی هم خبری نبود، 33 و 93..خدای من بی خیال، نه اینکه هوای این چند هفته کم بوی خوش خیالی خالی را می داد و حالا این هم توش، یا این اوصاف راحت می تونستم شکسته شوم خیلی راحتتر از این حرفا...آخه...

نهار امروز آلو اسفناج بود با نظارت مامان، یک پیاز را رنده کرده و در مقدار مشخصی روغن سرخ کردم، بطور همزمان اسفناج خورد شده را در ظرفی جدا با روغن تفت دادم و در نهایت به هر دو زرد چوبه و دارچین و مقداری نمک اضافه کرده و بهمراه گوشت آماده شده  در مقداری آب جوشاندم و در آخر لوبیا و آلو خشک  را به ترکیب آبی اضافه کرده و تحت حرارت قرار دادیم. کته را هم طبق روال همیشه آماده کردم . غذا فوق العاده شده بودد...با اینکه به نام من سند خورده بود ولی مامان دستت درد نکنه...

بعد از رفتن مهمونهای صبح و رسیدن به سوغاتیهای تزئینی همیشگی و ...و صرف ناهار  بهمراه یک خانواده خوب و دوست داشتنی (خدای من متشکرم)، در این هوای تیره و سرد  و البته  طبق عادت همیشگی ترجیحا استراحت کردم... بعد از ظهر بعد از جواب دادن اس ام اس سحر برای دعوت سرسختش به جلسه دفاعش که این دوشنبه است! به حمام رفتم و با مامان درس کار کردم و قرار رفتن به مهمونی هم منتفی شد و  مهمونها هم نامردی نکردن و خودشون پیش قدم شدن...و...این شب و روز من اساسی زود می گذره ... دوست داشتم بیشتر با آسیه   باشم ولی انگار همه چیز کمی تغییر کرده بود عجیب آرزوی رسیدن به خوشبختی آنها به رویایی محال  تبدیل شده من همونم، حالم هم که می گویند زیاد بهتر نشده و حتی رویارویی با بعضی واقعیت ها و سوالات بی چون چرای پر ز ملامت  و رسیدنهای نشناخته دیوونم کرده...  خدایا کمکم کن طاقتم را نبین ...!

امشب با همه سوز و سرمایش، برف بارید. اخبار تهدید آمیز گران شدن ناگهانی دلار و خاموش شدن ماشین عجبی بود بر همه حرکت های کرده و نکرده ام...هر چه هست شکرت...