و من هنوز لبخند میزنم،

 خودت نجاتم بده


بعد از یک به خواب رفتن  غیر عادی و غیر منتظره در طول این مدت زندگیم، چند بار  بیدار شدم. مراسم دیروز کالچرشو هوایی تازه ای به دانشگاه داده بود و من برای نخستین بار نتونستم به دیدن برنامه هاش برم.

باید با دایی هم در خصوص دین دانشگاه صحبت می کردم ولی مناسب نبودن زمان برای هردومون باعث شد که کمی صبر کنم. 

فرنچ فراید دیشب  اوضاع نظم گوارشیم رو بهم زده بود تا جایی که تا صبح زود حسش می کردم. با آخرین مرحله بیدار شدنم، حس خوبی داشتم، تصمیم گرفتم دوش بگیرم و البته موههای سرم رو هم شستم. برای صبحانه کیک خامه ای و چایی خوردم.

با دایی که تو اسکایپ بود صحبت کردم حال من خوب بود و حال دایی شاید بهتر، پس راهنماییهاش زیاد برام پر سؤال به نظر نمیرسید امیدوارم که بتونم زودتر از دست این بی عدالتی ها نجات پیدا کنم. دایی می گفت کارم رو دنبال می کنه و اینکه چگونه باز هم نپرسیدم انشااله که درست میشه.

با مهبود هم حرف زدم و چون امروز آغاز روز انجام کارش بود، زیاد باهم نبودیم و.... اون هم نگرانه امیدوارم زود حل بشه...


همیشه آرزو میکنم و می خواهم که هر وقت آدم مهمی شدم هیچ وقت مانع پیشرفت انسانهای بی گناه نشم، دل کسی رو نشکنم و تا می تونم به دیگران کمک کنم... باید قول بدم!


خدایا به امید خودت

مقهم





گاهی گیج می شوم برای درسهای خدا،

کم آوردم کمکم کن آرومتر باشم


صبح که بیدار شدم، کمی زمان بُرد که یادم بیاد که دیروزم چطور بود و باید چه حالی داشته باشم چه شده


به حموم رفتم کاش بشه به روزهایی که زیر دوش حموم تصمیم می گرفتم و بعد نا  امید و نالان ای خدا خودت نجاتم بده، خودت گناهان منو ببخش لبخندی بزنم و خدا رو شکر کنم


بارون می بارید مثل دیروز، خو به موندن در هوای تاریک اتاق، مجال حس از بیرون با خبر بودن گرفته بود گلدون ایوان تنهایی هام افتاده بود و چقدر مثل هم شده بودیم. برش داشتم و خاک های بیرون ریختش رو دوباره برگردوندم و گذاشتم جای همیشگیش.


دایی بهم ایمیل داده بود که براش واسه سفارت ایمیل بدم، این کار رو کردم و تصمیم گرفتم زودتر برم نانولب کارهامو انجام بدم.

 

بازهم با اون مردک روسی صحبت نکردم بی گمان منتظر حرکتی از منه...


آزمایش هامو  شروع کردم حرفای زیباترین شخصیت من هم منو رنجوند. شاید باید از نرمی خاک فاصبه بگیرم .:)





امروز صبح زودتر از خواب بیدار شدم ساعتی کوک نکرده بودم... بعد از سه روز تعطیلی و در آرامش نسبی بودن الان حس خوبی دارم،


بعد از دوش گرفتن  و همچنین بیدار کردن صبح زود مهبود، با خوردن صبحانه که سیب بود دارم آماده میشم که به آزمایشگاه برم،

از دایی و حتی زندایی هم خبری نیست و من در این فکرم که واقعا با این آقای شیپی چه کنم،

هنوز هم امیدوارم


خدای به امید خودت


مقهم