گاهی پر از احساسات می شوم احساساتی نه از رنگ دل شکستگی، آزردگی و تنهایی... گاهی پر می شوم از احساسات در سکوتی که غافلانه جلو می رود این سکوت نه پر حرف است و نه قوی... فقط با دریغ نقاشی شده...

ماههاست در دیدگان پر فریاد دیگران خودم را گم کردم و او را همانند خیلی های دیگر در لای عادتهایم گذاشتم... می شنوم نگرانی ها و دغدغه هایش من هستم می گویند و من می شنوم... به اندازه حقوق این ماهش، برایم خوردنی خریده خوب می دانم اینها خوردنیهایی نیست که خودشان بتوانند بخورند و می گوید می خواهم سربلند باشی

امروز روز پدر بود، و من، هنوز شرمنده همه مهربانی ها و زندگیشان هستم،

خدایا کمکم کن و این فرصت را بهم بده که بتوانم ذره ای از محبت هایشان را جبران کنم


آمین

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد