این روزها، روزهای در کنار خانواده بودنم برایم مثل یک رویای شیرین و باور نکردنیست، همیشه در کنارتنهاییهای پنهان از انتها رسیدن به دفتر سبز خیال آرزویی بود که ندیدنش  جزئی از همه ناخواستنی های زندگی ای بود که به تازگی و پر از چراها مستحقش بودم. 

و پدر چقدر پدرانه عاشقم بود و مادر غرق در خواندن ناگفته هایی بود که بغض بی کلامم هویدایش کرده بود. 

خدایا شکرت که هیچ گاه تنهایم نگذاشتی باز هم تنهایم نگذار