دلم گرفت وای خدایا چقدر سخته دوری...


امروز شنبه ای دیگر است و ستردی اگین دیگر

چقدر با این ورد همراهی کردم راستش پُر بودم از تردید و ناباوری،،،

خدایا کمک کن که همه چیز خوب و راحت بگذرد آمین



وقتی که امروز کمی دیرتر از خواب بیدار شدم زیاد حس خوبی نداشتم دلم می خواست تا جایی که بود خودم رو خالیمی کردم ... آهای مادر خوبم! بیا که هیچ کس را نفهمیدم و منو نفهمید...

دیروز صبح کمی زودتر بیدار شدم احساس کردم بعد از این انرژی گذاشتن  واسه نوشتن پرو پوزال کمی تنفس می خوام

اومدن آریا و تشویش کمی متفاوت باعث شد که دوباره رسم های درس و کلاس واسم زنده شه! صبح با دایی تلفنی حرف زدم درباره مهمونی که می خواست بهم معرفی کنه، بعد از ظهر رفتم پیش دایی، هنوز نیومده بود و من کمی پیش کیت نشستم تا بیاید اونم خیلی رو راست بدون در نظر گرفتن اونچه که در کانفیدنشیال بینشون بود از اسکالرشیپ کردن آریا گفت و اونوقت یاد حرکت احمقانه ای افتادم که واسه یک آدم احمق کرده بودم یعنی این همان نتیجه ای بود که گاها واسه رفتار های غیرعاقلانم انجام میدم. وچقدر راحت زندگی می کنه و من چه جوری بگم آره بابا جان شما به خودت سخت نگیر 12 هزار دلار 3900 تومنی بهم بده حداقل مزد اسکالرشیپ کردن مردم و باد به غبغه در آوردن کسانی که میگن بی خیال ندار ها... هی...

نمی دونم خودم هم احساس کردم که حسودم ولی خب آخه شما هم حق بدید...

کیفو از دایی گرفتم و رفتم واسه نهار و بعد از دیدن آریا به ست. نامه مهبود امروز رسید تا این جمعه بهش ویزا میدن و اون هم از کنارم میره ...خدایا در کنارم باش، کمکم کن که شکر گزارت باشم

بعد از ایروبیک امروز بازهم رفتم پیش مهبود وبا خوردن شام و حرفای نه چندان خوش طعم دلم سخت گرفت،

حالا می فهمم حسود نیستم دنبال بهانه برای تحمل خیلی چیزها،


مامان امروز رفته بود کرج و نتونستم باهاش صحبت کنم تصمیم گرفتم با میترا که مدتها بود باهاش حرف نزدم و از اون کامنتهای احمقانه برادرشون به حالت بی خبری قطع کرده بودم صحبت کردم و چقدر جالب اونم دست پر بود!


خدایا شکرت واسه سلامتی و سرزندگی که به من و خانواده خوبم دادی برام نگهشون دار آمین