صدای تهویه هوا چقدر شبیه صدای کولری بود که برای چند لحظه تو خونه روشن میوند

یاد بالا پشت بوم خونه افتادم وقتی بعد از شام شروع میکردم به دوندگی، فقط به این خاطر که فکرهای پر امید تو ذهنم غلغلک داده می شد و من مملو از هیجان بودم

 شکستن گردو با پرتاب رو دیوار و روشن شدن چراغ پااگرد و اومدن غیرمنتظرانه بابا،

خیلی خوب بود

و حالا چقدر باورم نمیشه که از اونجا خیلی وقته دورم

و چقدر دغدغه ها بزرگتر و جدیتر شدن...!

هنوز از دایی خبری نیست و من تعطیلات آخر هفته رو با استراحت و مرور می گذرونم

و خلاصه دوشنبه هم خواهد شد چه بامن چه بی من،

خدایا کمکم کن که محکم باشم در کنار خانواده ای سلامت و شاد...

آمین

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد