و امروز باز روز شنبه بود اون لحظه هایی که با خود مهربانتر بودم شکر می کردم و از احساسم می گفتم. راستش لحظه این روزهای من؛ پر از آرزوی حس نکردن بود. کاش برای مدتهای طولانی می خوابیدم و راحتتر از لحظه ها می گذشتم. اما نه باید امروز بیدار شوم چون برای خود نیستم.

و چقدر آرام مامان، بابا و مهبود می گفتند تحمل کن تمام می شود. نمی توانم باور کنم ولی شاید آنها می بینند. پس ایمان می آورم.

توکل به خودت

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد