چه می شود

نمی دانم چه برسرم می آید

امروز احساس کردم  از بچه های کلاس فاصله گرفتم آنقدر که هر چه می گذرد اضطرابم بیش از پیش می شود و به چیزی نزدیک می شوم که خود نمی توانم ... اه

اگر سر منشأی داشت فقط انها بودند و این یعنی ...

تقصیر من است نمی دانم هر چه هست دوستش ندارم

امروز با دکتر باستا هم حرف زدم و خبیثیه سوبیر هنوز هم برایم عجیب و ناشناخته است ...

احساس می کنم دایی هم دیگه به خوندنم اعتماد نمی کنه خدایا کمکم کن نجات پیدا کنم چقدر سخته!

دخترم نخند گریه هم نکن بر تو آمده که فقط به من فکر کنی و ... نمی خواهم به عذابش نمی ارزد کمکم کن!


نظرات 1 + ارسال نظر
محمد علی پنج‌شنبه 17 فروردین‌ماه سال 1391 ساعت 02:53 ب.ظ http://0351.blogsky.com

سلام . .سری هم به ما بزنی هم خودت سرگرم میشی . . هم ما خوشحال میشیم !!!

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد