صبح بی خبری و اما شاد!


 وقتی بیدار شدم اندکی زمان برد که به یاد بیارم داستان الان این زندگی چیست و این نشان این بود که  شاید راحتر از بقیه شب ها خوابیده بودم. خدا رو شکر حالم خوب است اما باز از دایی خبری نیست و فقط مهبود از اون ور دنیا  اسکایپ خاموش من را فعال می کرد. به حموم نرفتم و خواستم کمی درس بخونم و کمی هم رادیو جوان یک چاشنی،  اما هنوز اینترنت رو هم روشن نکردم. با مامان با همون اسکایپ گوشی صحبت کردم. بابا دیشب رفته بود ولایت! کیوان هم منتظر تماس امروز حدیث، برنامه مسافرتشون رو به روزهای بعد انداخته بودند...

از اون خانم آذربایجانی دوست دایی هم خبری نیست دیروز قرار بود بهم زنگ بزنه!

خلاصه اینطوری روزم شروع شد و من شادم... خدایا شکرت

.

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد