احساس تنهایی کردن این روزهای من زیاد عجیب نیست
هنوز نمیدونم که چی پیش میاد، بیشتر میشه و یا اینکه تموم میشه، گاهی به انتظار پیش آمد های فردا است آراممون می کنه...
امروز بی خبری از مهبود حسابی سُستم کرده بود از دلایلی که شاید هنوز به فکرم نرسیده بود!
ایمیل دوست مهبود آرومم کرد اونقدر که می دونستم که حالا اگه صداشو میشنیدیم بال در می آوردم...
طولانی ترین مدتی بود که راحت با مامان از اسکایپ صحبت کردیم. بابا هنوز از مسافرت برنگشته و کیوان هنوز شیطنت ها همراه با مردانگی های خود رو داره... انگار کنارم هستن خدا رو شکر که احساس دلتنگی نمی کنم
نمیدونم
اگر کسی گفت که آرزوت دیگه چیه میگم خدا رو شکر خانواده ای سلامت و شاد دارم و باز خدا رو شکر...
اما خیلی دلم میخاد مستقل به موفقیت میرسیدم پدر و مادرم واقعا از بابت من سربلند می شدن... این آرزو برای خیلی ها آرزوی محالی نیست ولی آرزوی منه!
خدایا کمکم کن...