یک صبح تابستانی خنک...



امروز با صدای بچه های پیش دبستانی یا دبستانی از خواب بیدار شدم، اونقدر تنبلیم واسه جدا شدن از رختخواب اومد که اونا رفتن و من نتونستم برم ببینمشون!


بعد از یک استراحت کم نظیر و یک حموم خوب، حس می کنم حالم خوبه، با اینکه دایی ایمیلم رو جواب نداده و هنوز دوست ندارم پیام تکراری پاسبورت در حال پیگیری رو ببینم...

آره حالم خوبه، خدا رو شکر

مهبود امروز ورک شاپ داره کمی سرش شلوغه، کیت میگه احتمالا دایی امروز بیاد نمیدونم

ولی من خوشحالم مطمئنأ همه چی خوبه و خوب میشه

خدایا به امید تو


نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد