امروز یک روز جمعه است اما مثل خیلی از جمعه های دیگه متفاوت و شاید ایندفعه خیلی متفاوتتر...
خیلی زود از خواب بیدار شدم مثل عادت این روزهای من،
قرار بود امروز مهبود بره ولایتشون واسه دیتا کالکشن، با اینکه دیگه مدتهاست کنارم نیست ولی باز دلم گرفت با اسکایپ خواستم بیدارش کنم داشت حاضر میشد
قرار بود کار نیمه تموم دیروز رو تو آزمایشگاه امروز انجام بدم شاید 4 ساعت مداوم! بعد از گرفتن یک دوش حسابی مشغول کشیدن اسکیجل امروز شدم ... مهبود تا لحظه سوار شدن به هواپیما، تو اسکایپ با من بود و چقدر عکس گرفتیم و چقدر لاغر شده میدونم خیلی نگرانه، نگرانه می دونم... کاش کارش درست بشه!
امروز دایی با رئیس دانشگه میتینگ داره و میخاد از من هم بگه، موقع اومدن به نانو سنتر، به استناد حرفهای مسعوده که شیپی نیست نامه رو پشت درش انداختم، نمی دونم چی میشه کاش این موضوع هم زود تموم شه!
به نجم همه چی رو تعریف کردم نمیدونم شاید احساس می کنم که آدم مطمئن و با فهمیه! اینم یک خصوصیات اخلاقی نه چندان عجیب... کاش بخیر بگذره
از سفارت خبری نیست نمی دونم چکار می کنن کاش یه جواب خوب بدن
ای خدا شکرت برای همه چی، منو تنها نذار
توکل به خودت آمین
وبلاگت خبرنامه نداره از آپ شدنش خبردار بشم؟
لطفا وبلاگت رو توی دایرکتوری وبلاگم لینک کن تا هر روز بهت سر بزنم. ممنون