امروز صبح زودتر از خواب بیدار شدم ساعتی کوک نکرده بودم... بعد از سه روز تعطیلی و در آرامش نسبی بودن الان حس خوبی دارم،
بعد از دوش گرفتن و همچنین بیدار کردن صبح زود مهبود، با خوردن صبحانه که سیب بود دارم آماده میشم که به آزمایشگاه برم،
از دایی و حتی زندایی هم خبری نیست و من در این فکرم که واقعا با این آقای شیپی چه کنم،
هنوز هم امیدوارم
خدای به امید خودت
مقهم
امروز روز آخر تعطیلی این هفته ام بود،
معنی قهر و آشتی و بی کلام ماندن خواسته هایم با مهبود هنوز گُنگند،
خیلی خوب بود که با مامان حرف زدم و چقدر خوشحال بود که پسرش این هفته کنارش است،
نامه ارز هم امروز رسید امیدوارم که همه چیز به خوبی ادامه یابد،
نمیدونم این هفته چه هفته ای خواهد بود باید محکم باشم مثل شیر،
خدایا به امید خودت.
مقهم
صدای تهویه هوا چقدر شبیه صدای کولری بود که برای چند لحظه تو خونه روشن میوند
یاد بالا پشت بوم خونه افتادم وقتی بعد از شام شروع میکردم به دوندگی، فقط به این خاطر که فکرهای پر امید تو ذهنم غلغلک داده می شد و من مملو از هیجان بودم
شکستن گردو با پرتاب رو دیوار و روشن شدن چراغ پااگرد و اومدن غیرمنتظرانه بابا،
خیلی خوب بود
و حالا چقدر باورم نمیشه که از اونجا خیلی وقته دورم
و چقدر دغدغه ها بزرگتر و جدیتر شدن...!
هنوز از دایی خبری نیست و من تعطیلات آخر هفته رو با استراحت و مرور می گذرونم
و خلاصه دوشنبه هم خواهد شد چه بامن چه بی من،
خدایا کمکم کن که محکم باشم در کنار خانواده ای سلامت و شاد...
آمین