نمیدانم چه می شود و چه فردا هایی در پیش خواهم داشت

برای حق هایی خواهم جنگید و برای نا حق هایی زیر فشار نخواهم رفت

حتی خانه هم نگران است آشفته، کاش بی دلیل بود

لذت زندگی من بی شک همین نبود

خدایا به امید تو


سلام

دیشب بعد از اینکه از حموم اومدم سردم بود. بارون هم می بارید دیگه عادت شده بود تو این تنهایی حتی زیبایی و فریاد طبیعت بی مفهوم شده بود، بیشتر این تیک تیک های ساعت بود که لحظه را لگد می کرد حتی اون ساعتی که تازه باتریش تموم شده و کار نمی کنه آخه شما چی می گید! مهبود زود جواب پی ام رو نداد و در مورد اونچه که دایی از کارم نظر داده بود صحبت کنم پس دیگه هیچی نگفتم. دیگه مامان هم حوصله منو نداشت... حتی خودم...

با دو لحاف خوابیدم، پنجره ها بسته... صبح خود بخود از خواب زود بیدار شدم هنوز سردم بود...نمی دونم امروز هم چی می شه  نه از سفارت خبری هست و نه تنهایی هام پایانی دارن...

کاپوچینو و کیک فارمینگ دیزاین پین، صبحانه من شده بود... زیاد بهم نچسبیدن... دلم اصلا نمی خواست تکونی بخورم... کاش همه ی به خوبی تموم می شد... با خودم فکر می کنم که شاید تاوان گناهی یا حتما کوتاهی را پس می دم فکر می کنم یاری نمی کنه الان فقط امیدم به خداست

صبحم رو با بودن در کنار خودش شروع می کنم

خدایـا شکرت برای همه چیز تنهام نذار....


خدایا خسته ام خسته


فقط به امید خودت

ای کاش!


امروز یک روز جمعه است اما مثل خیلی از جمعه های دیگه متفاوت و شاید ایندفعه خیلی متفاوتتر...

خیلی زود از خواب بیدار شدم مثل عادت این روزهای من، 

قرار بود امروز مهبود بره ولایتشون واسه دیتا کالکشن، با اینکه دیگه مدتهاست کنارم نیست ولی باز دلم گرفت با اسکایپ خواستم بیدارش کنم داشت حاضر میشد

قرار بود کار نیمه تموم دیروز رو تو آزمایشگاه امروز انجام بدم شاید 4 ساعت مداوم! بعد از گرفتن یک دوش حسابی  مشغول کشیدن اسکیجل امروز شدم ... مهبود تا لحظه سوار شدن به هواپیما، تو اسکایپ با من بود و چقدر عکس گرفتیم و چقدر لاغر شده میدونم خیلی نگرانه، نگرانه می دونم... کاش کارش درست بشه!

امروز  دایی با رئیس دانشگه میتینگ داره و میخاد از من هم بگه، موقع اومدن به نانو سنتر، به استناد حرفهای مسعوده که شیپی نیست نامه رو پشت درش انداختم، نمی دونم چی میشه کاش این موضوع هم زود تموم شه!


به نجم همه چی رو تعریف کردم نمیدونم شاید احساس می کنم که آدم مطمئن و با فهمیه! اینم یک خصوصیات اخلاقی نه چندان عجیب... کاش بخیر بگذره


از سفارت خبری نیست نمی دونم چکار می کنن کاش یه جواب خوب بدن


ای خدا شکرت برای همه چی، منو تنها نذار

توکل به خودت آمین





 



الان تو آزمایشگاهم منتظرم مرحله بعد هم تموم بشه و اینکه زود مامان زنگ زد با بابا هم حرف زدم خدا رو شکر