صدای رعد و برق نشان از بارانی شدید بود
تازه از حموم اومدم میتونم حدس بزنم که دیگه مهبود هم خسته شده شاید هم خیلی ناراحت از دستم!
مامان هم اونطور شنگول نبود، همه چیز ... دهنم مزه تلخی گرفته
فردا باید برم با دایی صحبت کنم نمی دونم چی میشه و چی خواهم گفت
بعدش میرم سفارت برای همه بعلاوه هایی که کم نمیشوند
و شکرت ای خدا
کمکم کن که درست بشه
یک لحظه صبح ساعت 5:30 در تاریکی از پر سر و صدا از خواب پریدم. هنوز بارون میومد. شاید کمی تشنم بود خواستم بپیچونم ولی نشد دایی به ایمیلم جواب داده بود جوابی است که مدتهاست سرد شده!
دیگه صدای اون پرنده هم که معنی منحصر بفردی واسه روزام داشت، بی معنی شده بود. دیگه از هر چی انتظار رو نرسیدنه خسته شدم، کاش زودترخبرهای خوب بیاد... فکر اینکه نکنه بازم سیل بشه و واقعا اون مارمولک کوچیک پشت پنجره چی می خواد؟!!
باید پاهام رو محکم کنم، باید بدونم که خدا محکم منو گرفته، پس جایی واسه تردید و لرز نیست...