-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 29 دیماه سال 1390 23:37
Normal 0 false false false EN-US X-NONE AR-SA MicrosoftInternetExplorer4 دیشب باز هم دیر خوابیدیم نزدیکای صبح، آهنگ گوشیمو عوض کردم تا شاید مثل همیشه باهاش تا نکنم، نه تنها بهتر نشد بلکه آرامش نسبی اون خواب منو تا 10 تمدید کرد اصلاً متوجه اومدن بابا هم نشدم می دونستم که این هم می گذرد، پس خدا رو شکر کردم... چند روز...
-
[ بدون عنوان ]
جمعه 16 دیماه سال 1390 23:46
Normal 0 false false false EN-US X-NONE AR-SA MicrosoftInternetExplorer4 عادت کردم تا مدتها دلم بگیره اینکه واسه کی و چی مهم نیست... مهم نیست که چقدر بخوام کسی رو خوشحال کنم یا به اصطلاح خودم سورپرایز... چون با این کارم نه کسی سورپرایز شده و نه لبخند های من معنی واقعی رو میدن... شاید بیخودی دلم خوشه!!! من ولش نمی کنم...
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 14 دیماه سال 1390 18:07
عاشق این لیریکم با اینکه همسن بچگیامه! Tonight we dance I lay my life in your hands We take the floor Nothing is forbidden anymore Don’t let the world in outside Don’t let a moment go by Nothing can stop us tonight Bailamos, let the rhythm take you over Bailamos, te quiero amor mio Bailamos wanna live this night...
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 24 آذرماه سال 1390 00:04
دیشب بعد از نوشتن وبلاگ و مکالمه تلفنی مامان با دایی جان، ایمیل دایی مجبورم کرد که برنامه skype رو نصب کنم، بابا و کیوان هم تلویزیون رو درست کردند کارش بر خلاف انتظار زود تموم شد، و من برای اینکه عادت هر شبم ترک بشه مرض نگرفتم ولی خوابم هم نبرد...و باز دیروقت خوابیدم... صبح کمی دیرتر بیدار شدم بدون اینکه دلم بخواد...
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 22 آذرماه سال 1390 21:41
امروز بلیط رفتنم هم اومد و من حالا دیگه باید باورم بشه که راستی راستی دارم میرم...بعید میدونم که مامان اینا خیلی خوشحال شده باشن ولی ظاهرشون اینو نشون نمیداد... امروز صبح نشستم تا دل سیر واسه ستاره بنویسم نمی دونم چندمیشه کی آخریش میشه، کاش آخریش نمی شد ولی من می نویسم... بعد از ظهرم بعد از یه خواب وسط روز ادامشو...
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 15 آذرماه سال 1390 17:01
امروز طبق معمول همه شنبه ها وقتی از خواب بیدار شدم گفتم ستردی اگین، تنگس گاد اوری تینگ سیمز ول...آه با این یک جمله نه عبادت کردم و نه تمام ایام هفتمو بیمه...ولی همیشه اونقدر دلم آروم گرفت مثل همیشه، که احساس می کنم این خداست که گوشش واسه شنیدن حرفهای من آماده است... دیشب بازم دیر خوابیدم ولی صبح با صدای بابا از خواب...
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 15 آذرماه سال 1390 01:53
Normal 0 false false false EN-US X-NONE AR-SA MicrosoftInternetExplorer4 امروز رو تاسوعا بود، تقریبا روزی که کمتر کسی می تونه مثل من تو خونه بمونه... سر و صدایی به تکرار همه سالها و اما با روندی رو به طی سردی شاید برای نسل من... نمی دونم واقعا کسی به حسین(ع) فکر می کند یا نه! ولی انتظار رسیدن به این ایام حداقل از خودش...
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 6 آذرماه سال 1390 13:44
دیروز چند اتفاق عجیب برام افتاد یکی اینکه وقتی با صدای زنگ خاله صبورا از خواب بیدار شدم حس کردم گلوم می سوزه! فهمیدم دارم اولین سرماخوردگی امسال رو می خوام تجربه می کنم و بنابراین به استراحتم ادامه دادم. بالاخره مهسا ایمیل داد که یه کم حالش نامساعده و فعلا نمیتونه بیاد و دوباره جان گرفتن یک توهم، شاید کمی متفاوتتر !...
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 5 آذرماه سال 1390 00:24
امروز بر خلاف بعضی روزهایی که احتمال می دادیم مهمون بیاد، اصلا فکرشو نمی کردم که میزبان بشیم...جالب اینکه 3 تا خانواده مهمون داشتیم و من بعنوان کسی که مسافرم و می خواهم برم حس خاصی داشتم ولی خیلی دوست داشتم که می دانستم تردید ناگفته آنها چیست...؟؟! و چون نفهمیدم آرام بودم بی صدا از هر توجیه و ناکرده ای...کاش که اشتباه...
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 23 آبانماه سال 1390 00:28
سلام به وبلاگ من خوش آمدید...