-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 26 شهریورماه سال 1392 14:11
دلم یه جای مقدس می خواد یه جایی که حرف خدا توش زیاد باشه، نمی دونم مثل امامزاده، مرقد امام رضا، هر جا... یه جایی که بشینم یه شب تا صبح با خدام خلوت کنم و با هم باشیم همونجا خوابم ببره، وقتی بیدار شم دلم کلی خالی شده باشه بزرگ بشم صبرم بالا بره، راهم رو پیدا کنم و ادامه بدم خدایا خسته شدم کمکم کن شکرت برای همه...
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 17 شهریورماه سال 1392 00:22
این روزها خوشحالترم و ممنون از خدایی که منو تنها نذاشت به امید تو
-
.,
دوشنبه 11 شهریورماه سال 1392 13:32
می دانم اینجا جای هیچ دعایی نیست، شاید کسی جمله منو بخونه اونم یه لبخندی هم با خودش بزنه نمی دونم ولی خدایا خسته ام خسته از همه چی، از خودم از ترسم از نرسیدن از همیشه زیر سکوت پنهان بودن خسته ام خدایا به من جرأت بده که زود نلرزم زود نشکنم و محکم باشم به من بفهمون که راهم همیشه بسته نیست شکرت آمین
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 9 شهریورماه سال 1392 09:47
شاید مدتهاست که متهمم به بی گناهی و یا گناه ترس، گناه متهم شدن به جرم همه مظلومیت ها نمی دانم خدایا نا خودآگاه دلم لرزید می دانم که باید قرص باشد چون تو در کنارمی...آمین
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 7 شهریورماه سال 1392 12:34
امروز وقتی بیدار شدم که بدم نمیومد که کمی هم استراحت کنم، هوا مثل خیلی از روزها خوب بود، با خبر منصرف شدن خانواده از فرستادن کیوان به دانشگاه و حرف های پر حساب و اما پر تأمل مهبود و قضیه ها ی مشابه راحت کنار اومدم، خوب می دونستم که نقل نگرانی های خونواده شدم ولی، دوش گرفتم خدا رو شکر قضیه دستشویی هم این دفعه بخیر...
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 7 شهریورماه سال 1392 00:06
امشب دلم خواست looniey tunes نگاه کنم خوب بود برای تقویت باورهایی که امشب به من تحمیل شد و فقط سکوت پر از ناگفته ها... خدایا شکرت دلم برای بابا تنگ شده کاش می تونستم باهاش حرف بزنم اونقدر که واقعا به من افتخار می کرد، همشون رو دوست دارم مادر پر دردم و برادر مهربونم خدایا به تو می سپارمشون آمین
-
یک صبح تابستانی خنک...
سهشنبه 5 شهریورماه سال 1392 09:22
امروز با صدای بچه های پیش دبستانی یا دبستانی از خواب بیدار شدم، اونقدر تنبلیم واسه جدا شدن از رختخواب اومد که اونا رفتن و من نتونستم برم ببینمشون! بعد از یک استراحت کم نظیر و یک حموم خوب، حس می کنم حالم خوبه، با اینکه دایی ایمیلم رو جواب نداده و هنوز دوست ندارم پیام تکراری پاسبورت در حال پیگیری رو ببینم... آره حالم...
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 4 شهریورماه سال 1392 23:28
مهبود راست می گفت، شُکرها فقط برای در خاطر ماندن نیست. خدایا شکرت
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 4 شهریورماه سال 1392 09:24
خسته ام خیلی نمی دونم چکار کنم :(
-
[ بدون عنوان ]
جمعه 1 شهریورماه سال 1392 08:05
خسته ام از خستگی های خودم خسته ام از دل تنهای خودم
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 31 مردادماه سال 1392 11:40
گاهی فکر می کنم آدمی چقدر راحت میتونه نابود شه و گاهی چقدر راحت ضجر کش شه شاید امروز روز عجیبی بود شاید هم روزی بود که بعدها بارها تکرار شه و امیدوارم که اینطور دیگه نشه و من یک متهم بی جرم، این روز ها دلم یک آغوش گرم می خواد آغوشی که اشک های یک دل شکسته مظلوم رو گرم کنه، این دفعه زیاد طول می کشه نمی دونم آینده این...
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 28 مردادماه سال 1392 00:03
سلام خب هستم خدا رو شکر، نفس هم می کشم و باز هم شکر اما چقدر راحت فراموش شدم له می شود دل بی تاب من، و چقدر بی بهانه برای هر فرصتی از گریستن خدایا کمکم کن که باز همه چیز خوب شود شکرت برای همه چیز
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 13 مردادماه سال 1392 09:47
این روزها وقتی از خواب نه چندان زود هنگام سحر بیدار میشم. فکر تمام کردن و کامل کردن کارام منو مصمم میکنه ولی چقدر با این همه تجربه های مکرر، هنوز همه دیروز ها تکرار میشود خدا رو شکر
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 8 مردادماه سال 1392 22:40
must be satisfy... So happy My God Please do not leave me alone Thank You
-
خدایا شکرت
جمعه 4 مردادماه سال 1392 14:24
احساس تنهایی کردن این روزهای من زیاد عجیب نیست هنوز نمیدونم که چی پیش میاد، بیشتر میشه و یا اینکه تموم میشه، گاهی به انتظار پیش آمد های فردا است آراممون می کنه... امروز بی خبری از مهبود حسابی سُستم کرده بود از دلایلی که شاید هنوز به فکرم نرسیده بود! ایمیل دوست مهبود آرومم کرد اونقدر که می دونستم که حالا اگه صداشو...
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 30 تیرماه سال 1392 19:09
یکی از آرزوهای من این روزها اینه که،جواب ویزا مثبت باشه و من به مامان بگم که بیاد پیشم یعنی میشه؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟ خدایا کمکم کن هر چه به صلاحم بود.
-
بی تو نفس کشیدن سخته
پنجشنبه 27 تیرماه سال 1392 08:53
ذره ذره لحظه های دقایق من، چه بی معنی و آشفته اند... خدایا دارم کجا میرم نمی دانم! کمکم کن تا آرام باشم امیدوار واقعی و صبور مواظب عزیزان زندگی ام باش ممنون
-
آهِ مظلوم ..؟!!
پنجشنبه 20 تیرماه سال 1392 13:59
این روزها دارم می فهمم که همیشه صدای مظلوم شنیده نمیشه و این ظالمه که در پی له کردن مظلوم همیشه پیروزه... هنوز برایم قابل باور نیست که ظالم ها چگونه واقعا معنی انسانیت را نمی فهمند وای خدای من آیا اونا واقعا راحت زندگی می کنن؟ کاش می تونستم خوب درکش کنم. خدایا شکرت واسه همه چی...
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 15 تیرماه سال 1392 01:20
قرار بود صبح زودتر بیدار شم، اما باز دیشب با روشنایی آسمان خوابم برد. دلم عجیب بی تاب بود چقدر آهنگ مادر آوا آرامم کرد برای لحظه ای، اما خیسی ملافه طعم اون حس رو ماندگارتر کرد... ساعت تازه کوک شده هم نتونست خودی نشون بده...خلاصه یک ساعت زودتر بیدار شدم. هوشیار تر بودم. صدای زنگ مامان که هنوز مسافرت بودند صدای مرا به...
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 12 تیرماه سال 1392 14:36
امروز کامنتی از پرزیدنت سعید دیدم با این حالم کمی تکونم داد : A great, unseen town lies just behind that curtain. Don't lower yourself. Don't knock on every door. You yourself are what you are looking for. Raise your tent up to the sky. Don't say,"I can't". Sure you can. Just do it.." خدایا کمکم کن می...
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 12 تیرماه سال 1392 13:42
خدایا ناراحتم خدایا عصبانیم کمکم کن
-
هوایی از جنس بهانه ...
جمعه 7 تیرماه سال 1392 23:10
باز هم نشد که بی خیال عادت های بی ساعت شوم! یادم افتاد که خوب است پیش از هر چیز به حمام بروم... دیروز برای خوردن چیزی نگرفته بودم و احساس گرسنگی عجیب.. بدم نمیومد تا مدتی با مهبود قهر کنم اینم به حساب همه نازهایی که بدون اندکی وقفه پاسخ داده می شد. رفتنم رو به کافه تریا بهونه کردم تا کمتر باهاش باشم، در طول این مدتی...
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 6 تیرماه سال 1392 01:20
I decided to do my today's writing in English...I hope I can transfer a part of my present feeling! In these days, it was not so important that which time I had gone to bed. I woke up late in any case! The ringing of Mahbod was heard after that, after connecting via Skype I tried to show off my self as 'Late Awake'....
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 4 تیرماه سال 1392 21:35
این روزها، روزهای غربت است بهتر است کمی لبخند بزنم دیگر نمی خواهم حتی خودم هم بخواهم بدانم که دلم برای کسی تنگ شده باید محکم باشم 4تیر 1392
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 2 تیرماه سال 1392 01:08
ستتردی اگین تنکس گاد دیس ویک آی ویل بی فول آف ساکسس، زودتر از بقیه این روزها از خواب بیدار شدم شب آروم و خوبی بود خدا رو شکر. اینترنت کانکت نمیشد تصمیم گرفتم امروز رو تو کتابخونه باشم. از شانس بهترم لامپ اتاق هم سوخت همون لحظه برای تعمیر به سودکسو زنگ زدم. بعد از پوست کندن منگو و آماده کردن وسایل ها راهی کتابخونه شدم....
-
صبح بی خبری و اما شاد!
سهشنبه 28 خردادماه سال 1392 09:41
وقتی بیدار شدم اندکی زمان برد که به یاد بیارم داستان الان این زندگی چیست و این نشان این بود که شاید راحتر از بقیه شب ها خوابیده بودم. خدا رو شکر حالم خوب است اما باز از دایی خبری نیست و فقط مهبود از اون ور دنیا اسکایپ خاموش من را فعال می کرد. به حموم نرفتم و خواستم کمی درس بخونم و کمی هم رادیو جوان یک چاشنی، اما هنوز...
-
یک روز عادی و غیرعادی !
چهارشنبه 22 خردادماه سال 1392 12:28
دیشب به تبعیت از عادت شب های دیگه خیلی دیر خوابیدم، تا جایی که تونسته باشم جو بیرون شب زنده داری همسایه و دوست پسرش رو تحمل کنم. نمی دونم شاید کمی هم حرفهای دیروز حدیث تاثیر گذاشت که راحتتر صبرم بر من چیره بشه. خلاصه صبح با صدای خودشون از خواب ناز بیدار شدم. پیام مهبود هم تو اسکایپ دال بر آرام گرفتن از بی خبری بود. از...
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 22 خردادماه سال 1392 01:33
طعم روزهایم فقط گذشتن است اینکه چه می شود نمی دانم ...شاید باید زودتر برای وقفه هایی آنچنانی آماده شوم. خوب می فهمم مادرم چقدر تنهاست و آیا چقدر بی تابم است و چه پدر استوار در برابر همه لرزشهاست حسشان می کنم لحظه به لحظه دوستشان دارم خداوندا تو در کنارشان باش...آمین
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 9 خردادماه سال 1392 11:51
دلم از همه تنهاییهای که شاید خودم مقصر همشونم گرفت حالا دارم می فهمم هیچ کس به جز خانوادم مهربون نیست دلم کمی انصاف میخاد. خدایا خانوادمو نگه دار، آمین!!!
-
راسته که میگن از این ستون به اون ستون فرجه؟!!
سهشنبه 31 اردیبهشتماه سال 1392 09:13
In these days I have a bad feeling, I donnot know what will be happened, My God help me, do not leave me alone... Thank you....